از زندگانیم گله دارد جوانیم شرمنده جوانی از این زندگانیم دارم هوای صحبت یاران رفته را یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق داده نوید زندگی جاودانیم چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر وز دور مژده جرس کاروانیم گوش زمین به ناله من نیست آشنا من طایر شکسته پر آسمانیم گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند چون میکنند با غم بی همزبانیم ای لاله بهار جوانی که شد خزان از داغ ماتم تو بهار جوانیم گفتی که آتشم بنشانی ولی چه سود برخاستی که بر سر آتش نشانیم شمعم گریست زار به بالین که شهریار من نیز چون تو همدم سوز نهانیم اخلاق و عرفان در متون دعایی "بسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم؛ الحَمدُللهِ رَبِّ العَالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحمَّدٍ وَ آلهِ الطّاهِرینَ؛ اللهُمَّ أخلِص أعمَالَنا لِوَجهِکَ الکَریمِ وَ وَفِّـقنَا لِلتَّفَهُّمِ وَ التَّفهیمِ برَحمَتِکَ یَا أرحَمَ الرَّاحِمِینَ" دعاهایی که از حضرات معصومین (علیهم السلام) رسیده است، اصیل ترین سرمایه های تربیتی هستند. در این دعاها جهانی از معارف عرشی و ربوبی نهفته است. ائمه اطهار (علیهم السلام) آن گونه که در دعاها معارف بلند را مطرح فرموده اند، در روایات مطرح نفرموده اند. حقیقت این است که کسی که می خواهد به طرف خدای متعال سیر کند، باید با این دعاها سر و کار داشته باشد. این دعاها علاوه بر داشتن معارف خیلی بلند، نوحه و روضه برای انسان هستند. طی. مردم همه دنبال طربخانه خویشند من مرثیه خوان دل دیوانه خویشم انسان محتاج به روضه است. همچنانکه امام سجاد فرمود: "وَ أعِنِّی بالبُکَاءِ عَلَی نَفسِی" (مرا در گریه بر خودم یاری کن) و آمده که نوح را از این جهت نوح می گفتند که "لِأنَّهُ کَانَ یَنُوحُ عَلی نَفسِهِ" (مدام بر خودش گریه می کرد) بر خودش نوحه می گفت! اگر نوحه خوان و روضه خوان بتواند به طور کامل مصائب را تصویر کند، انسان، خوب منقلب می شود. استاد اخلاق هم استادی است که برای نفس انسان روضه بخواند، یعنی همانگونه که روضه خوان ذکر مصیبت می کند و انسان را به شور می آورد همانگونه باید استاد اخلاق، انسان را علیه نفس بشوراند. به مرحوم میرزا جواد ملکی تبریزی گفتند که آقا در کلاس درس شما عده ای از حال می روند- به چنین فردی عالم اخلاق می توان گفت. ببینید با چه کیفیتی روضه خوانده است – فرموده بودند که " کاری نکرده اند مولایشان – یعنی مولا علی علیه السلام - هر روز غش می کرد". مرحوم حاج میرزا جواد ملکی تبریزی می فرمایند: یک نفر را آوردیم تا به دست حاج ملا حسینقلی همدانی توبه کند. آقای همدانی به تعبیر من چند لحظه ای روضه برایش، برای نفسش خواند. مرحوم حاج میرزا جواد ملکی تبریزی می فرمایند: ما این جوان را 48 ساعت بعد دیدیم در حالیکه به سختی شناخته می شد. معلوم می شود که جانانه عمل کرده است. چرا؟ زیرا روضه خوان، روضه جانانه ای خوانده بود. عمده کار این است که انسان را به درونش و دردش متوجه سازند. او را دردمند کنند، در این صورت انسان به کار خواهد افتاد. عمده کار، دادن همین آگاهی است. حضرت امام (ره) فرمایش خیلی خوبی دارند، می فرمایند:« تمام رذایل قابل اصلاح است عمده به فکر اصلاح افتادن است». عمده این است که در عمر انسان کسی پیدا شود یا جریانی به وجود آید و او را تکان دهد. بعد از آن، انسان از خواب غفلت بیدار شده به راه می افتد. چهل سال ناصر خسرو خوابیده بود فقط یک خواب دید که با این خواب از خواب چهل ساله خود بیدار شد و راه افتاد. با اینکه کار دیوانی حکومت وقت را عهده دار بود و از نظر مادی وضع خوبی داشت اما پس از بیدار شدن از خواب غفلت، اینها او را اشباع نمی کرد. پس بدان این اصل را ای اصل جوی هر که را دردست او برده ست بوی هر که او آگاهتر، پر درد تر هرکه او پر دردتر، رخ زردتر یکی از بزرگان اخلاق می گفت: در زمانی که کوچک بودیم، نمی فهمیدیم که چرا وقتی عکس فیل را می کشند همراه با فیلبانی می کشند که دستش کلنگ است، تا اینکه به کلاس درس اخلاق حضرت امام آمدیم. ایشان فرمودند: فیلبان باید مدام بر سر فیل بزند تا یاد هندوستان نکند والاّ نمی توان از فیل کار کشید! بله خیلی چیزها در این جهان بر سر انسان کوبیده می شود تا انسان به اصل خود متوجه نشود و فقط خاک بخورد. به قول مرحوم آقا سید محمد تقی خوانساری "با هنتر پنتر دنیا چند روزی خاک خورد، آخر به هم پیچید و رفت". اگر انسان ها به حقیقت وجودی شان آگاه شوند، دنیا را می توان عوض کرد. بعد از آن است که درد شروع می شود. درد آدم شدن، درد فانی شدن در هستی مطلق و … و بعد از درد است که ارتباط با مبدأ اعلی صیغه دیگری می گیرد به قول حافظ: خوشا نماز و نیای کسی که از سر درد به آب دیده و خون جگر طهارت کرد مولوی ملای ساده ای بود و می نوشت و مشغول بود، فقط چند صباحی با یک صاحب درد یعنی شمس همراه بوده است، که به شمس می گوید: سجاده نشین باوقاری بودم، یک ملای باوقاری بودم اما… زاهد بودم ترانه گویم کردی سرفتنه بزم باده گویم کردی سجاده نشین با وقاری بودم بازیچه کودکان کویم کردی و منسوب به شیخ بهایی است که در حق مولوی گفته است: من نمی گویم که آن عالی جناب هست پیغمبر ولی دارد کتاب مولوی به شمس می گوید: با این حرفهایت مرا دیوانه کوه و بیابان کردی. این تلاطمی که در مثنوی می بینید، همه از مصاحبت با آن صاحب درد است. در حدیث است: "کُفُّوا ألسِنَتِکُم عَن عَلِی ٍ فانّهُ مَمسُوسٌ فی ذَاتِ اللهِ" به علی علیه السلام بد نگویید. عده ای آمدند که از علی علیه السلام در محضر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم بدگویی بکنند، حضرت فوری از کار ایشان جلوگیری کرد، فرمود: در مورد علی بد گویی مکنید. او از خود بیخود است. هخیک معنی" ممسوس" دیوانه است ممسوسٌ ، اما فی ذات الله، یعنی در ذات خدا، بلی، اگر در این راه، راهبری انسان را راهنمایی کند و او را دردمند کند و طبعاً انسان خود را دست خالی ببیند به راه خواهد افتاد. باید انسان را متوجه کرد که دستش خالی است هر چند کل دنیا را به انسان بدهید باز دستش خالی است. چرا خداوند متعال به آدم و حوا و شیطان نفرمود بروید به دنیا؟ می فرماید:«إهبطُوا» به پایین بروید! دنیا پایین است، بالا نیست، یعنی انسان هر چقدر برخوردار از اعتبارات مادی باشد، باز در پایین است. با دنیا انسان بالا نمی رود و وقتی انسان به پایین می افتد، فقط به دور خودش می چرخد، انسان تا در دره است، فقط خودش را می بیند؛ فقط طبیعت حیوانی اش را لمس می کند. اگر صد سال دوری را می شتابی نه خود را و نه کس را بازیابی انسان صد سال مدام بچرخد به کجا می رسد؟ به همین جهت حضرت علی علیه السلام انسان جاهل را به خر آسیاب تشبیه می کند که در آسیاب می گردد تا سنگ آسیاب به حرکت در آید و آسیاب به کار بیفتد "کالحِمَار فی طَاحُونِهِ" گاهی انسان شصت سال فقط می چرخد و به جایی نمی رسد. بحث در دعاها بود. به این دعاها توجه کنید، ببینید این دعاها چگونه برای انسان روضه می خوانند و چگونه به دردهای انسانیش سوق می دهند که ما یک قسمت آن را شروع کرده ایم، بحث کنیم و امشب هم نشد فردا شب عرض خواهم کرد. دعا این است: "إلهی أنتَ دَعَوتَنی إلیکَ" خدایا تو مرا دعوت کرده ای که بیا. نکاتی در این مطلب نهفته است، نکته ای که امشب می خواهم بحث کنم این است که اگر انسان را خدا بخواند قبول هم می کند. خداوند متعال قبول می کند، "وَ لیسَ مِن صِفاتِکَ یَا سَیِّدی أن تأمُرَ بالسُّؤال وَ تَمنَعَ العَطیَّةَ" نمی شود که انسان را دعوت کند ولی در را باز نکند، در باز است. این را در گوشه قلبمان ثبت کنیم که "خدایا در بسته نیست ما دست و پا بسته ایم" عارفی که این را گفته محشر کرده، در بسته نیست. خداوند که پنهان نشده است. حضرت سجاد علیه السلام در دعای ابو حمزه می فرماید: "إلهی وَ اعلَمُ ... انّکَ لا تَحتَجِبُ عَن خَلقِکَ". خدایا من یقین دارم تو پنهان نمی شوی جمال مطلق نمی تواند – از ضیق عبارت است – پنهان شود: پریرو تاب مستوری ندارد در ار بندی سر از روزن بر آرد افاضه کننده پنهان نمی شود. آقا حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) جهت افاضه است و پنهان نمی شود. خواجه طوسی در شرح تجرید می فرماید : "وُجُودُه لطفٌ" وجود آقا لطف است "وَ تَصَرُّفُهُ لُطفٌ آخَر"، حکومتش هم لطف دیگر است "وَ عَدَمُهُ مِنّا" آقا اگر پیش ما نیست از ماست. حضرت می فرماید : پروردگارا یقین دارم تو پنهان نمی شوی "إلاّ تَحجَبُهُم الأعمالُ دُونَکَ" این اعمال ماست که مثل "أکِنَّة" جلوی چشم ما را می گیرند. "وَ فی قُـلُوبِهم أکنّةٌ أن یَفقَهُوهُ". به دعای ابو حمزه نگاهی بکنید تا ببینید دلیلش همین اعمال ما است که نمی شود خدا را دید. علی علیه السلام از بازار کوفه عبور می کردند دیدند که یک نفر به یک بازاری قسم می خورد به خدایی که هفت آسمان را حجاب خود قرار داده است، حضرت علیه السلام دستشان را روی شانه مرد زدند و گفتند: به چه کسی قسم می خوری این خدا نیست که به او قسم خوردی! خداوند حجاب ندارد. گفت یا علی پس کفاره بدهم. حضرت فرمود تو به خدا قسم نخوردی تا کفاره بدهی! کسی از مولی علی پرسید بین آسمان و زمین چقدر فاصله است؟ خیال می کرد که خدا در آسمان است و دعا باید این مسیر را طی کند. حضرت فرمود: "مدّ البَصَر و دَعوةَ المَظلوم" یعنی اگر ظاهر را بخواهی فاصله همین قدر است که چشمت کار می کند ولی اگر واقع را بخواهی فاصله نیست. همچنان که بین دعای مظلوم و خداوند حجابی و فاصله ای نیست. راوی می گوید: رفتم به خانه امام محمد باقر علیه السلام، دیدم کودکی مقابل دری که باز است نماز می خواند – نماز خواندن رو به در باز مکروه است – گفتم آقا شما فرموده اید نماز خواندن رو به در باز مکروه است پس چرا فرزندتان رو به در باز نماز می خواند. حضرت فرمود: از خودش بپرسید. منتظر شدم تا آن کودک که همان حضرت امام صادق علیه السلام بود، نماز را تمام کند. بعد از اتمام نماز گفتم فدایت شوم در حالی که نماز خواندن رو به در باز مکروه است شما چرا اینطور نماز خواندید؟ به من فرمود: " آن خدایی که من برایش نماز می خوانم از این در باز به من نزدیکتر است". خدا دور نیست خدا نزدیک است یک نکته ای به اهلش عرض می کنم. خدا به انسان نزدیک است ولی مسئله اینجاست که تو احساس کنی که به خدا نزدیک هستی. خدا نزدیک است عمده این است که انسان احساس کند که به خدا نزدیک است و گناه، این احساس را از انسان می کیرد. هنگامی که انسان احساس کند به خدا نزدیک است بعد از آن، کارها درست می شوند، اما وقتی انسان از خودش متنفر است زیرا گناه کرده است، چون روسیاه است کار درست نمی شود مخصوصاً که خدا قبول نکند. " از خدا برگشتگان را کار چندان سخت نیست " اگر تو از خدا برگشته ای کار خیلی آسان است دوباره بر می گردی می آیی به طرف خدا. از خدا برگشتگان را کار چندان سخت نیست سخت کار ماست کز ما خدا برگشته است یک دفعه این است که انسان از خدا برگشته است او می تواند به طرف خدا برگردد، اما یک دفعه این است که طبق حدیث اصول کافی خدا بفرماید: " به عزت و جلالم سوگند که دیگر تو را نخواهم بخشید" درد این است. بعد از آن هرچه سعی می کند توبه می کند اما باز موفق نمی شود چرا؟ چون سلب عنایت شده است. دعای ابوحمزه را بخوانید " مَا لِی کُلَّمَا قُلْتُ قَدْ صَلُحَتْ سَرِیرَتِی وَ قَرُبَ مِنْ مَجَالِسِ التَّوَّابِینَ مَجْلِسِی عَرَضَتْ لِی بَلِیَّةٌ أَزَالَتْ قَدَمِی وَ حَالَتْ بَیْنِی وَ بَیْنَ خِدْمَتِکَ سَیِّدِی" خدایا مرا چه شده است که هر وقت می گویم خدایا من دیگر اصلاح شدم و نزدیکم که به محفل دوستان تو وارد بشوم بلیه ای پیش می آید و مرا مانع می شود که در خدمت تو باشم؟! بیاییم سر اصل مسئله، اینکه خدا می فرماید بیا. می گوییم خدایا خودت دعوت کرده ای و آمده ایم. خداوند در را نمی بندد "وَ بابُهُ مَفتوحٌ لِلرّاغِبینَ" در باز است و انسان را قبول می کند. من بحث پیرامون قبولی اعمال نمی کنم، من بحثم این است که خدا خود انسان را قبول می کند و روایات و دعاهایی که نکته های لطیفی دارند، در این باب وارد شده اند: " إقبلنی یا قابلَ السَّحَرةِ " ، "یا مَن لا یَردُّ سَائلَهَ " ای خدایی که هیچوقت در را باز نمی کنی که بگویی برو. امام سجاد (علیه السلام) در دعاهایش عرض می کند: پروردگارا مگر می شود انسانی پیدا بشود و بگوید من به مهمانی خدا رفتم ولی خدا مرا به مهمانی قبول نکرد؟ "إلهی مَن الَّذی نَزَلَ بکَ مُلتَمِساً قـِراکَ فـَمَا قـَرَیتَهُ" بعد از آن می فرماید: آیا کسی پیدا می شود که بگوید من رفتم در خانه خدا شترم را خواباندم، یعنی با چشم امید به درگاهش رفتم، اما مرا ناامید کرد؟ امام سجاد علیه السلام می فرماید: نمی شود! " الهی در بسته نیست، ما دست و پا بسته ایم" در دعای کمیل می گویی: "وَ فُکَّنی مِن شَدِّ وَثـَاقی" خدایا چنان دست و پایم را بسته ام که اصلاً نمی توانم حرکت بکنم، این را باز کن. "وَ قَعَدَت بی أغلالی" الهی کارهایم مرا محبوس و زندانی کرده، برایم غل و زنجیر که قدیم برای زندانی لازم بوده است درست کرده، خدایا این غلها مرا به زمین نشانده است. انسان با چه چیزی دست و پای خود را می بندد؟ با گناه. یکی آمد پیش حضرت علی علیه السلام و گفت: یا امیر المؤمنین! من هر چه می خواهم نماز شب بخوانم، نمی توانم بخوانم چرا اینگونه ام؟ حضرت فرمود: "أَنْتَ رَجُلٌ قَدْ قَیَّدَتْکَ ذُنُوبُک" گناهانت دست و پایت را بسته و بدان جهت نمی توانی شب از بستر برخیزی. آیا به زیارت امام رضا رفته ای؟ انسان اینقدر راه را از تبریز به مشهد با اتوبوس برود، آنقدر زجر بکشد، به تو باد می دهد که چه باید بخواهی، خواهش می کنم این را یاد بگیرید. می گویی: "یا ابا الحسن، إنَّ بَینی وَ بَینَ اللهِ ذُنُوباً قـَد أثقَلَت ظَهری" یا ابا الحسن گناهانم مرا پایین می کشد "قد اثقلت ظهری" یعنی مرا به پایین فشار می دهد دستم را بگیر. خدا نصیب ما بکند باهم برویم کربلا، در اعمال صحن مطهر این دعا را با هم بخوانیم. به اهل بیت و به آقا اباعبدالله می گویی: " لا خَلّفَنی اللهُ عَنکُم بذُنُوبی" خدا به خاطر گناهانم مرا از شما عقب نیندازد، از شما جدا نکند. بلی؛ با گناه انسان از کاروان عقب می ماند، نمی تواند جلو برود. گاهی یک گناه انسان را از چشم ولی الله اعظم ساقط می کند و انسان پایین می رود. هیچ فکر کرده اید چرا به گناه "هوی" می گویند؟ هوی یعنی سقط، هاویه یعنی ساقطه، گناه کرد یعنی سقوط کرد. به یک زناکار حد می زدند. حضرت یحیی علیه السلام فرمود: سنگ ها را نیندازید و صبر کنید. ایشان جلو آمدند، کسانی که از اطراف نگاه می کردند، منتظر بودند که ببینند حضرت چه کار خواهد کرد. ببینید به ما چه درس بلندی می دهد، درس عجیبی است! آمد و جلوی زناکاری که مقداری از بدنش را دفن کرده بودند با ادب نشست – قربان این معرفت، می دانید چه گفت؟ وقتی این سخن را انسان می گوید، لرزه بر جانش می افتد؛ فرمود: "عِظنی" مرا موعظه کن! جلوی زناکار نشست و فرمود مرا موعظه کن. نگفت من کجا و او کجا؟! آقا رسول الله به جبرئیل می فرمود: "عِظنی" به ابن مسعود بارها می فرمود: "برای من قرآن بخوان ". امیرالمؤمنین به صعصعة بن صوحان گفت: "عِظنی" مرا موعظه کن. این حرف ریشه قرآنی دارد. خداوند به حضرت موسی که جزو پیامبران اولوالعزم و مَبعُوث عَلی مَن فی الأرض است، دستور می دهد تا به سوی پیامبر گمنامی که حضرت خضر باشد، شَدّ رحال کند و در مقابلش زانوی تعلم به زمین نهد. حضرت یحیی جلوی مردی زناکار نشسته و می گوید: "عِظنی" مرا موعظه کن. چه موعظه ای؟! موعظه ای عجیب از یک زناکار! گفت: "یا یحیی لا تُذنِب فإنی أذنبتُ فَسَقَطتُ عِندَاللهِ" گفت: یا یحیی گناه مکن من گناه کردم و از نظر خداوند افتادم. گناه سقوط است، انسان را به پایین می کشد. "الهی أنتَ دَعَوتَنی إلیکَ"، اینکه خدای متعال انسان را به طرف خودش دعوت می کند، قبول هم می کند و انسان را رد نمی کند. نقض غرض می شود اگر رد کند. یکی از نام های خداوند شکور است، شکور یعنی زیاد تشکر کننده. اگر یک "لا إله إلّا الله" بگویی، تشکر می کند حتی یک ذره هم در این دنیا هدر نمی رود. این عالم، عالم حساب است، "کلُّ شیءٍ عِندَهُ بـِمِقدَار" لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرُ إِلاَّ فی کِتابٍ مُبین» (سباء:3). یک ذره هم در این عالم هدر نمی رود. یکی از نام های خداوند متعال شکور است، یعنی خیلی تشکر کننده. سخنی که بر زبان اهل بهشت به هنگام ورود به بهشت جاری می شود، این است: « الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُور» (فاطر:34) حمد خدایی را که این اعمال ناقص و ناچیز ما را پرورش داده و به آن بهاء داده ما را به این مقام رسانده است. یکی از نامهای خداوند "سریع الوفاء" است، او فوری وفا می کند که شما تکانی بخورید. حضرت می فرماید: هنوز کفن میت مؤمن در غسال خانه خشک نشده که با حورالعین معانقه می کند. خداوند اینگونه سریع الوفاست. حضرت فرمود: میان شما و بهشت یک مرگ فاصله است. چشم را بست و تمام شد. خداوند سریع الوفاء است، نه تنها در آخرت بلکه در این دنیا هم این چنین است. خدا خودش در قرآن فرمود: «أوفُوا بعَهدی أوفِ بعَهدِکُم» (بقره:40) به عهد من وفا کنید تا به عهد شما وفا کنم، خدا چه قولی داده است؟ خداوند عهد کرده است که «الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا» (عنکبوت:69) خداوند در قرآن می فرماید: «إِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتی کُنْتُمْ تُوعَدُون» اگر بگویی خدا، بعد از اینکه گفتی خدا، استقامت و مداومت و تمرین و ممارست با مسائل عبودی داشتی، در آن صورت در این دنیا ملائکه بر شما نازل می شوند که نترسید و اندوهگین نباشید و شما را به بهشتى که وعده مى دادند، بشارت باد ... «نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَة» ملائکه در این دنیا به سراغ تو می آیند. "إِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَخُدَّامُنَا وَ خُدَّامُ مُحِبِّینَا" (ملائکه خادمان ما و محبان مایند) یکی از اساتید اخلاق به نقل از یکی از علمایی که از نجف آمده بود، می فرمود: زمانی که ما در نجف بودیم، شبها ما را صدا می زدند و می گفتند: "آقای شیخ پاشو! آقای شیخ پاشو!" درست سر وقت مرا برای نماز شب بیدار می کردند، گاهی نیز می گفتند: "آقا پاشو! شیخ پاشو ا پاشو!" من تعجب می کردم چرا بعضی مواقع محترمانه مرا صدا می زنند و می گویند " آقای شیخ پاشو!" اما گاهی محترمانه نیست و می گویند: "شیخ پاشو! پاشو!" بعد از تأمل متوجه شدم آن روزی که مراقبت من دقیق است، شب "آقا" هستم و به من می گویند: "آقا پاشو! آقای شیخ پاشو!". آقای بروجردی می گوید: "زمانی که من در بروجرد بودم، یک چیزهایی به ما می گفتند و یک چیزهایی می شنیدیم، مرجعیت همه اش را از دست ما گرفت!" این را یکی از بزرگان که در حضور آقا کتاب می نوشت، از ایشان نقل می کرد که من با چشم خودم دیده بودم که آقا می نشست و مثل بچه می گریست! وقتی می گفتیم آقا چرا گریه می کنید؟ شروع می کردند به گفتن این مطالب که همه اینها را مرجعیت از دستم گرفت، می گفت من نمی توانم به خودم توجه کنم. هفته ای دو روز آن مرجع بزرگ می آمد و صورتش را بر ضریح مقدس حضرت معصومه سلام الله علیها می گذاشت؛ حتی روزهای پنج شنبه دفترش را تعطیل می کرد و می گفت بروید زیارت. آن مرجع بزرگ صورتش را بر ضریح می گذاشت و شروع می کرد "یا فاطمة إشفعی لی فی الجنة ..." توجه به خود این است! و یا شاگردان شیخ انصاری که منتظر (شیخ) بودند تا به کلاس بیاید و درس را شروع کند، بعد از مدتی استاد را در حالی که زادالعماد را در زیر بغل داشت می بینند که از مسجد کوفه می آید. می پرسند: آقا کجا بودید؟ می گوید:"رفته بودم خلوتی با خدا بکنم و با او حرف بزنم". چگونه حرف بزنیم؟ اگر این جلسه رسیدیم، رسیدیم. نرسیدیم فردا شب چگونه حرف زدن را بحث خواهیم کرد، ان شاء الله با تعبیراتی لطیف که حضرات فرموده اند. پس خدای متعال قبول می کند. آقا قسم به جان عزیزت، خدای متعال چنان عنایتی دارد به شخصی که مراقب باشد. شهید ثانی می فرماید: "من عنایت هایی که دیده ام، اگر بنویسم ضخامت کتاب "بلغ ما یعلمه الله" یعنی به اندازه ای می رسد که خدا می داند. مرحوم تنکابنی کتابی نوشته است به نام "قصص العلماء"؛ در آن کتاب در بیوگرافی پدرش می نویسد: یک شب صدایی مرا از خواب بیدار کرد، بیدار شدم و دیدم که پدرم سر نماز به شدت گریه می کند. گفتم پدر چرا گریه می کنی؟ علت را نگفت، اصرار کردم. او از من قول گرفت که تا قبل از مرگش به هیچ کس نگویم؛ گفت: من نماز می خواندم که یک لحظه از گوشه خانه صدایی بلند شد که می گفت: "أیّها العَالمُ العامِلُ". انسان عالم باشد آن هم عامل. چند سال پیش یک بسیجی به من حرفی زد، چنان این سخن در من تأثیر کرد که گفتم پروردگارا این از ما بیشتر عامل است! آمد با حجب و حیا به من گفت: "آقا من به بعضی از حرفهایی که شما می گویی نمی توانم عمل بکنم و شرمنده می شوم که به مجلس شما بیایم! به من اجازه می دهید بیایم؟" آقا در من این حیا نیست! به دعاها نگاه کن که ائمه اطهار علیه السلام چقدر گریه کرده اند که خدایا ما را قبول فرما. امام سجاد علیه السلام در نماز وتر که معلوم است شب است و معلوم است که حالت عجیبی دارند دعایی دارند، شب در تحصیل کمالات، حسابی دیگر دارد آن هم نماز وتر. آقایان این نماز وتر که یک رکعت است، آنچنان دارای عظمت است که شارع مقدس می گوید بعد از نماز عشاء دو رکعت نماز بخوانید آن دو رکعت را برای چه می خوانید؟ برای اینکه این دو رکعت عوض از یک رکعت نماز وتر است که یک وقتی شب اگر خواب ماندید این دو رکعت را قبلاً به عوض آن یک رکعت خوانده باشید. به خاطر همین آقا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم این دو رکعت را گاهی می خواندند گاهی نمی خواندند؛ چرا؟ زیرا نماز شب بر حضرت واجب بود و می دانست حتماً آن یک رکعت را خواهد خواند. در آن یک رکعت عظمتی است. شرع می گوید قبلاً اول شب، آن دو رکعت نماز را بخوان که مبادا خواب بمانی و آن یک رکعت از دست برود. در دعای نماز وتر امام سجاد علیه السلام می فرماید: پروردگارا " إلهی إن کُنتَ تَرحَمتَ مِثلی فَارحَمنی" خدایا اگر به فردی مثل من رحم کرده ای به من هم رحم فرما – به بعدش توجه کن – "وَ إن کُنتَ قَبـِلتَ مِثلی" اگر فردی مثل مرا قبول کرده ای، شکسته ای مثل مرا قبول کرده ای"فـَاقبلنی" خدایا مرا هم قبول فرما "یَا قـَابلَ السَّحَرةِ" ای خدایی که ساحران فرعون را قبول کردی "إقبلنی" مرا هم قبول فرما. سحره فرعون انسانهایی بودند که یک عمر به خدا کفر ورزیده بودند، اما یک سجده کردند، یک سجده! در عمرشان یک سجده بیشتر نکرده اند. اما من و تو یک عمر سجده کردیم و ... ! یک سجده گاهی "به آسمان رود و کار آفتاب کند" بعضی ها خیال می کنند که یک طرف عبادت، ناز است و یک طرف نیاز، بابا جان ناز کجا بود؟! بر ضیافت خانه ی فیضِ نوالش منع نیست در گشاده است و صلا در داده خوان انداخته سحره فرعون فقط یک سجده کرده اند و مقبول شده اند. گاهی لحظه ای انسان طوری به خدا نگاه می کند که آن یک لحظه کارش را می کند. این حدیث را شنیده اید که وقتی خداوند در آخرت عده ای را به جهنم می فرستد، یکی از آنها بر می گردد و یک نگاهی به خدا می کند، خداوند متعال می فرماید او را بیاورید، سؤال می کنند: چرا آنگونه نگاه کردی! می گوید پروردگارا امید من این نبود! – یک لحظه به رحمت خدا نظر کرد یک لحظه! – من و تو یک عمر است آه و ناله می کنیم، او یک دفعه نگاه کرد و ما یک عمر است به رحمت خدا نظر داریم این چگونه است؟ یک سؤال بکن از خودت، این چگونه است؟ خدا روح جناب حاج محقق انصاری را شاد کند. ایشان از منبری های درجه یک قم بوده اند و منبرهای عارفانه ای داشتند، یک بار به منبر می رود و می فرماید: دختره سال دوازدهم را می خواند، رفوزه شده خودکشی کرده، من پنجاه سال است در کلاس اول رفوزه می شوم عین خیالم نیست! پنجاه سال است من در کلاس اول رفوزه می شوم! او سال دوازدهم را خوانده رفوزه شده و خودکشی کرده که چرا رفوزه شدم، من پنجاه سال است در کلاس اول رفوره می شوم! هیچ یک بار از خودم نپرسیده ام: چرا؟ یعنی عین خیالم نیست که چیز تازه یاد نگیرم، تحولی تازه پیدا نکنم و امروزم با دیروزم فرق نکند، همه اش کارها و افکار تکراری. افسرده ام از کهنه خدایی که تو داری هر لحظه مرا تازه خدای دگری هست گاهی می دیدید که اجناس کوپنی می دهند، مردم از نصف شب می آیند و به نوبت می ایستند، من عده ای را می دیدم که به عنوان مثال وقتی گوشت یخ زده می دهند که نیازمند است می آید و از چه وقت شب، آن هم در زمستان می ایستد تا گوشت یخ زده بخرد و یا شب بیدار می ماند که به تجارت می روم. اما نماز شب را که دو دقیقه صحبت با خداست تجارت نمی داند! مگر در دعای نماز شب نمی خوانی: "اللهمَّ ارزُقنی مِنَ التِّجَارَةِ أوسَعَها رزقاً وَ أعظَمَها بَرکَةً وَ أتَمَّهَا عَاقِبَة (خداوندا! تجارتی به من بده که خیلی روزی داشته باشد، خیلی برکت داشته باشد و عاقبت خوبی هم داشته باشد) با چند مطلب حرفم را امشب تمام می کنم. اصل صحبت من برای فردا ماند. جناب کاشف الغطاء شب هنگام وقتی یکی دو ساعت به اذان مانده به پسرش می گوید "پاشو برویم در حرم مولا علیه السلام نماز شب بخوانیم" پسرش می گوید: "آقا شما بروید من می آیم" می گویند: "نه" – درصدد این است که پسر را بیدار کند – عاقبت پسر پا می شود، اما به سختی پا می شود. دم در حرم می بینند گدایی آنجا نشسته است، از پسرش می پرسد: "پسرم این گدا در این وقت شب چرا اینجا نشسته است؟" پسر می گوید: "به امید اینکه یکی دو تومانی برایش پول بدهند" جناب شیخ کاشف الغطاء می گوید: "پسرم تو به خدایت این مقدار هم امید نداری؟" یعنی مقام خداوند این مقدار نیست؟ استادی داشتیم می گفت: دینداری را از اهل دنیا یاد بگیرید، در کنار حرم حضرت معصومه سلام الله علیها شب تا سحر بیدار می ماند که یک مسافری بیاید و او سوهانی به مسافر بفروشد. دینداری را از اهل دنیا یاد بگیرید. ببینید با چه سماجتی چهاردستی دنیا را چسبیده اند! اما ما آنطور نیستیم. جناب حاج محقق انصاری در منبر می گوید که من پنجاه سال است در کلاس اول رفوزه می شوم، اما به خودم نگفته ام چرا؟ حالا که صحبت از مرحوم حاج محقق انصاری شد از کلمات قصار او می گویم شاید این سخنان زمانی از نوار، روی کاغذ پیاده شود و این سخنان ابدیت پیدا کند. یکی آمد و گفت عصبانی شدم و از کوره در رفتم و در خانه با زن و فرزند دعوا کردم حالا چکار کنم؟ – آقا زبان بسیار شیرینی داشتند – آقا در جواب می گوید: چرا به کوره رفتی تا در بروی؟ به قم یک رئیس شهربانی داده بودند – قبلاً فردی را به ریاست شهربانی قم انتخاب می کردند که موجود خیلی شروری باشد – به حدی بازاریان را آزار داده بود که بازاریان قم جمع شدند و پیش آقای بروجردی رفتند و گفتند: این رئیس شهربانی جانمان را به لبمان رساند، شما به نحوی این رئیس شهربانی را معزول کنید. منشی آقای بروجردی در جواب می گوید: بروید دنبال کارتان، این رئیس شهربانی را آقای بروجردی سهل است، شاه هم نمی تواند عزل کند. یعنی این رئیس شهربانی را آمریکا اینجا نصب کرده است. درست روزی که اقای بروجردی فوت کردند، صبح روز بعد این رئیس شهربانی را عزل کردند، یعنی دیگر مأموریت تمام شد. چنین موجودی بود، بلایی نمانده بود که بر سر طلبه ها نیاورده باشد. روزی عده ای طلبه را به مثلا کاشمر تبعید می کرد یا به جاهای کویری تبعید می کرد، سپس عبای نازکی به دوش می انداخت می آمد در صف اول نماز آقای بروجردی نماز می خواند، بعد می آمد می نشست در خانه آقای بروجردی و می گفت: آره چند تا طلبه ناراحت بودند فرستادیم ولایتشان! آقای مصطفوی کتاب فروش می گفت: یک دفعه به مغازه من آمد گفت: من می خواهم برایم اقبال سید ابن طاووس را پیدا کنی، اقبال سید از کتب ادعیه است هر دعایی بخواهید در مفاتیح هست، اما چندتا دعا در کتاب اقبال هست که در مفاتیح نیست. آقا می خواهد از آن دعاها هم محروم نشود و آن دعاها را هم بخواند! معلوم می شود که عالی ترین کلاس شیطنت را خوانده بوده! خلاصه یک روز آیت الله فیض پیش آقای بروجردی شهادت داد و گفت: من با چشمانم دیدم که این رئیس شهربانی در خیابان به دست دو طلبه دستبند زده و داده به دست یک پاسبان، آنطوری که حیوان را می کشند می کشیدند، تا این را گفتند آقا عصبانی شدند. همین که رئیس شهربانی به خانه آقای بروجردی وارد شد آقا گفتند برو، دیگر تو را نبینم. او رفت و از ترس به مسجد اعظم هم نیامد، ولی رئیس شهربانی بود، انسان های بزرگ زیادی را واسطه انداخت که از آقا اجازه بگیرید که من بیایم در صف آخر بنشینم و ثواب نماز جماعت از دستم نرود! ببینید چه اعجوبه ای است! بلایی نماند که بر سر طلبه ها آورد. به پشت طلبه ها ساواک علامت می زد، هرکس مسأله ایجاد می کرد، پشت عبایش علامت می زد و مأمورانش او را می گرفتند. به مدرسه خان وارد شدند و طلبه ای را از طبقه بالا به پایین آوردند و سیخ را در بینی اش فرو بردند. افرادی این چنین را به قم مسؤل می دادند. یک روزی آقای حاج محقق انصاری جلوی رئیس جدید شهربانی را می گیرد، می گوید: آقا تو نماز صبح می خوانی؟ می گوید: بلی می خوانم. می گوید: بعد از نماز صبح تسبیح به دستت می گیری و صد بار می گویی: اینجا قم است! اینجا قم است! ... اینجا عشّ آل محمد علیهم السلام است! حضرت فرمود: علم در آخر الزمان در نجف غروب می کند و در قم طلوع می کند "وَ مِنهُ یَنتَشِرُ إلَی سَائر البُلدانِ" از آنجا به شهر های دیگر منتشر می شود. تو هم تسبیح به دستت بگیر و شروع کن با نفست صحبت کن. بگو: غیبت نکن! غیبت نکن! ... هی بگو: "غیبت بر سر آدم چه ها که نمی آورد؟!" به نفس باید تلقین کرد چون "النَفسُ رَاغِبَةٌ إلَی مَا رََغِبَتهَا" به مرده چطور تلقین می دهید؟ همانطور به خودتان تلقین دهید. همانطوری که مستحب است که در قبر بروید و از شانه مرده بگیرید و محکم حرکت دهید و بعد بگویید "إسمَع إفهَم یَا عَبدَاللهِ" و شروع به تلقین کنید که "إذَا أتاکَ المَلِکَان المُقَرَّبان" زمانی که دو ملک آمدند "فَلا تَخَف" نترس و به آنها بگو ... . آقا اگر انسان را در قبر تکان بدهید، فایده اکملی نمی دهد. البته فایده دارد که شرع گفته تکان بدهید. عمده این است که انسان در این جهان خودش را تکان دهد و یک خانه تکانی بکند، غبار روبی کند، هنگامی که یکی موعظه می کند، این سخن و موعظه به غبار زنگار نخورد، به نفس بخورد. بر دلت زنگار بر زنگارها جمع شد تا کور شد زاسرارها فردا از آه و ناله های ائمه اطهار علیهم السلام به محضر شریفتنان عرض خواهم کرد که چقدر آه و ناله کرده اند که خدایا ما را بپذیر. با چه تعبیری ائمه اطهار علیهم السلام گفته اند خدایا ما را قبول کن. آن تعبیرها را فردا یاد می گیریم انشاءالله و اینکه چگونه با خدا صحبت کنیم تا خدا ما را قبول کند. « وصلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین» پایان بسم الله الرحمن الرحیم خدای من سلام! افلاک را گردیده ام، دور جهان چرخیده ام، اما تو چیز دیگری… یا قاضی الحاجات به برکت صلوات بر محمد و آل محمد روزهایی که در سیمای جمهوری اسلامی ایران، زنان چادری در نقش های کلفت و نوکر به تصویر کشیده میشدند اگر همتی بر شکستن سکوت مسئولان درباره این حرمتشکنی وجود داشت امروز شاهد رسوخ سوژه های بیمار سریالهای شبکههای ماهوارهای فارسی زبان به عنوان سوژه ناب شبکههای داخلی در کشورمان نبودیم. خانواده اسلامی و ایرانی همان چیزی است که سالها به داشتن آن در دنیا فخر فروختیم و حرمتش را والا نگاه داشتیم. اسنادی از آن در تمدنمان گرد آوردیم و اسلام را الگو برای حفظ حریم آن قرار دادیم. هر کسی از آن سوی مرزها برایمان گفت از آنچه آنها ندارند پاسخ گفتیم و «خانواده» را در عمق جان و شریعتمان، مقدس خواندیم. اما این روزها به بدترین شکل در زمین آنهایی که به همین داشته ها غبطه می خوردند بازیگردان شده ایم. آنها شبکه های فارسی زبان به راه می اندازند و سریال هایی می سازند تا «حریم خانواده» را در اذهان ما خوار و سبک جلوه دهند و مروج بی حیایی و پرده دری شوند که البته حرجی بر آنها نیست اما چه کسانی و با چه اهدافی پای تکرار این سوژه ها را به سیمای جمهوری اسلامی ایران باز می کنند؟ آیا منافذ غربیل تلویزیون بیش از حد باز شده است که هر نویسنده و تهیه کننده ای با هر تفکری از آن می گذرد یا توان رقابت با شبکه های ماهواره ای وجود ندارد که برای جذب مخاطب به هر سوژه بیماری رو می آورند؟ یک روز چادر به سر «ثریا» می کنند و ارتباط پنهانی و صیغه ای او با یک پیرمرد را دور از چشم فرزندان نشان می دهند و دست آخر، عامل مرگ پیرمرد را گیر کردن «چادر» به پای زن می خوانند، روز دیگر «مرتضی و لیلا» را برای یک سریال خلق می کنند تا برای عمل به یک خرافه، از دیوار مردم بالا بروند، جعل سند کنند، به بچه دزدی، دروغ و دور زدن خانواده متوسل شوند تا در ماه رمضان هر گناهی را با نفی حق الله و حق الناس، با زدن یک ضربدر، سبک بشمارند. یا شخصیت «خسروخان» را به تصویر می کشند تا آموزشی باشد برای هماهنگی های آقایان چند همسره و این روزها هم «عاطفه» را میهمان خانه های ایرانی کرده اند تا دختر چادری شهرستانی را نشان دهند که به زور خانواده، چادر به سر کرده و دور از چشم آنها خانه مجردی گرفته و به پیرمرد مدیرعامل شرکتی که در آن کار می کند پیشنهاد همسری دهد. وقیحانه ترین سوژه ها در همین شبکه های داخلی قابل دیدن است و دفاع سازندگان آنها هم شنیدنی. آنها قضاوت درباره سریال هایشان را به بعد از پایان سریال موکول می کنند، در حالی که در بیش از 30 قسمت هر آنچه می خواهند را به خورد مردم می دهند و دست آخر در قسمت پایانی سریال، آن هم پس از فشار منتقدان، سعی می کنند پایان عبرت آموز را برای قصه، رقم بزنند. اگر روزگاری فیلم «دختری با کفش های کتانی» در سینمای ایران فیلمی بود که هر خانواده متدینی حاضر به دیدن آن به همراه جوان و نوجوانش نمی شد این روزها در تمام خانه ها در شبکه های داخلی تلویزیون که در هر دورافتاده ترین روستایی قابل دسترس است به موضوعاتی می پردازند که اعضای خانواده در کنار هم از دیدن آنها لب می گزند و در کلنجار با هضم فرهنگ تزریقی به ظاهر امروزی، تخم شک نسبت به پدر، مادر، همسر و فرزند را در دلشان می کارند. آیا سریال های خانوادگی حدود یک دهه پیش همچون «پدر سالار» یا «خانه سبز» که هر قسمت آن درسی از زندگی و یادآوری کانون گرم و سالم خانواده با روابطی برگرفته از فرهنگ اسلامی و بومی کشورمان بود، از اقبال بیننده برخوردار نبود که نویسندگان و تهیه کنندگان سیما دست به دامان سوژه هایی شده اند که هر عمل پسندیده ای را به سخره بگیرند و قبح هر زشتی را بریزند؟ ای کاش مسئولان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ارزیابی انجام دهند که چند درصد از خانواده های متدین ایرانی، نه تنها ماهواره نمی بینند بلکه به دلیل وضعیت رنگ و لعاب بازیگران و مجریان تلویزیون، پخش آهنگ های فراتر از زیرزمینی و نمایش فیلم ها و سریال های با موضوعات خیانت، چندهمسری، روابط آزاد دختر و پسر و... قید دیدن تلویزیون را هم زده اند. آیا مسئولان صدا و سیما بر این باورند که به هر قیمتی و با ارائه هر سوژه ای باید مخاطب را پای تلویزیون کشاند، آن هم با موضوعاتی که حتی فراتر از فیلم فارسی ها و شبکه های خارجی است؟ حداقل در شبکه های خارجی، بیننده به دلیل تفاوت فرهنگی که از نظر ظاهر و حجاب می بیند احساس همزادپنداری نمی کند اما در شبکه های داخلی با پرداختن به موضوعات نابهنجاری که شاید در جامعه، یک درصد از مردم را هم دربرنگیرد نسبت به ترویج آن گام برداشته می شود. سیمای جمهوری اسلامی ایران رسالت بزرگی را در جهت دهی، آموزش و یادآوری تمدن و تدین مردم بر دوش دارد که در این راستا در شرایط کنونی، نکته بینی و ظرافت بیش از پیش مسئولان در سوژه یابی و به کارگیری برنامه سازان سالم و صالح را در این رسانه ملی می طلبد. می گن برو ازدوج کن ، می گم کو دختر خوب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ که کم توقع باشه؟؟ به مدرک ننازه؟؟؟؟ به خشکلیش ننازه؟؟؟؟؟؟ به پولدار بودنش ننازه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اگه هست به ما هم آدرس بدید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بازدید امروز :8
بازدید دیروز :6
کل بازدید :56933
تعداد کل یاداشته ها : 22
103/9/1
12:26 ع
خدای مهربون من سلام!
صدق الله العلی العظیم! صدق است و درست است کلام تو ای خدای من! ای محبوب من! عزیز من! معبود من!
خدایی که جز تو کسی رو ندارم. خدایی که فقط تو هستی که وقتی بهت دل بستم، وقتی بهت تکیه کردم خیالم راحته هیچ وقت، هیچ چیز نمی تونه تو رو از من جدا کنه. چرا که فقط و فقط تویی که حی قیومی.
آدما طمع دارن! حریصن! حسودن! همیشه دنبا چیزی هستن که کسی نداشته باشه! دنبال کسی هستند که فقط مال خودشون باشه، بعد هم که به دست میارنش، براش می خونن:
من این کارا رو نکردم، جایی رو نگشتم، سختی نکشیدم، اما از تجربیات بقیه، از حال و روز مردم، از گفته های اطرافیان، از شهادت ملائکه و دانایان عالم فهمیدم: اما تو چیز دیگری
تویی که ذوالجلال و الاکرامی، تویی که رحمن و رحیمی، تویی که حلیم و کریمی، تویی که لیس کمثله شیئی، تویی که سمیع علیمی، تویی که بصیر خبیری، خلاصه تویی که همه چیزی، تویی که بهترینی.
و انا علی ذلک من الشاهدین! و منم مثل بقیه شاهد و گواه بر همه این امور هستم.
خدایا! همه عالم دلبری دارن، همه یکی رو دارن که همیشه به فکرشن، تا ازش دور می شن برای دیدنش لحظه شماری می کنن، همیشه به فکر این هستن که رضایتش رو جلب کنن، …
خلاصه که هر کی دلبری داره…
تا به این سن و سال رسیدم دلبرهای مختلفی رو تجربه کردم اما…
اما حالا رسیدم به اینکه غیر تو دلبری نیست. دلبری که همه چیز از آن توست. همه چیز مخصوص توست. همه چیز برای توست. عزت و فخر و بزرگواری و مهربانی و هیبت و پادشاهی و بخشش و پاکی و پاکیزگی و یکتایی و کبریایی و … همه و همه چیز از آن تو و برای تست.
همه عزت های دنیوی سرابیه که مردم دنیا بهش دل می سپارن و باهاش مغرور می شن و دنیا و آخرت خودشون رو خراب می کنن. عزت فقط از آن توست که گاهی شمه ایش رو به بندهات می دی.
یا الهی! کی می تونه خوار کنه اونی که تو از عزت خودت بهش بهره ای دادی؟!
الهی و ربی!
سلام و درود من رو به فرشته ات جبرائیل برسون. همو که امین وحی است و در اطاعت امرت نیرومند؛ و فرمانده ای مطیع برایت در آسمانها و حافظ و نگهبان سخنان وحی تو و یاری کننده و دلگرم کننده رسولان تو و هلاک کننده دشمنانت.
سلام و درود من رو به فرشته ات میکائیل که فرشته رحمتت هست برسان. همو که برای بندگان صالح و مطیعت طلب آمرزش می کند و همراه و یاری دهنده آنهاست.
خدایا! سلام من را به فرشته ات اسرافیل، کسی که حامل عرش است و صاحب سور برسان. کسی که از خوف تو ترسان و هراسان است.
الهی!
بر من رحم کن. بر خواری ام، بر فقر و تنهائی ام، بر بی کسی ام.
خدایا! کوله باری از گناه بر دوش دارم اما تو به رحمت و بزرگواری تو اعتماد و ایمان دارم.
محبوب من! با خضوع و خشوع و ترس و هراس از عقوبت گناهانم و با پریشانی به تو پناه آورده ام در حالی که به جرم و گناه خودم اعتراف می کنم. و از تو طلب مغفرت و آمرزش و چشم پوشی از خطاهایم رو دارم. یا ستار العیوب! یا غافر الذنوب!
یا الهی!
تو را به حرمت ماه شعبان ، به حرمت شهر مکه و خانه کعبه گناهانم را بیامرز و مرا از عذابت در پناه گیر، و از میان همه نعماتت خواهان رضایتت از خودم هستم.
خدایا! همه کدورت ها و ناراحتی و دشمنی هایی که بین من و دیگران هست را به حرمت این ماه و این روزهای عزیز برطرف گردان.
الهی! درهای خیر و برکت و گشایش را به رویم باز کن. و هر کار سخت و مشکلی را بر من آسان گردان.
خدایا! تو که همه امور به دست توست، زبان بدگویان من را ببند و شر هر دشمن و ستمگری را از من دفع کن.
الهی! هر آنچه که میان من و تو و میان من و عبادت تو جدایی افکند را از من دور کن.
خدایا! در طلب حوائجم اصراری ندارم. همه آنچه را که می خواهم تو خود خوب می دانی، از بین همه آنها آنچه را که به صلاح و مصلحت من است را برآورده به خیر بگردان.